سه شنبه, 08ام مرداد

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

سه بازرگان

چنین آورده‌اند كه در اعوام ماضیه، سه كس از دُهات  عالم، بر سبیل مشاركت تجارت می كردند. چون دینار به هزار رسید گفتند:«قسمت كنیم» یكی از آن سه كس كه داهی طبع بود و در حوادث تجربت یافته، گفت: «قسمت كردن هزار دینار دشوار بود و از كسور و قصور خالی نباشد. این كیسه نزدیك معتمدی  به امانت نهیم تا چون به هزار و پانصد رسد، آن گه قسمت كنیم و هر یك را نصیبی كامل حاصل آید و در باقی عمر مارا مدخر گردد»

تدبیر زن پارسا

نیک مردی بود و زنی پارسا داشت. زنی با رأی و تدبیر بود. به پیغمبر زمانه وحی آمد که آن نیک مرد را بگوی که ما تقدیر کرده‌ایم که یک نیمه‌ی زندگانی به درویشی گذرد و یک نیمه به توانگری.

پاداش تیمار سگ

مردی بود در شهر مرو رود  او را رشید حاجی گفتندی و محتشم بود و املاک بسیار داشت و از او توانگرتر کس نبود و سلطان محمود و مسعود را خدمت‌ها کرده بود و عوانی  سخت بود و ظلم بسیار کرده بود و در آخرعمر توبه کرد و به کار خویش مشغول گشت و مسجد جامع بکرد و به هر ناحیتی  و حج رفت و از حج بازآمد و به بغداد روزی چند مقام  کرد.

مهربانی را قسمت کن

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می‌کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.

دارالمجانین - 2 - سید محمد علی جمالزاده

شاه باجی خانم از شنیدن این حرفها سراسیمه شده دو سه بار آب دهن را فرو برده با کلمات شکسته و بسته من من کنان گفت خیر خیر اشتباه می کنید. به جان عزیز خودت نباشد به جان رحیم و به کلام الله مجید که بلقیس هم طفلک شب و روز آب از گلویش پائین نمی رود و شش دانگ فکر و خیالش پیش پسر عمویش است.

دارالمجانین - 1 - سید محمد علی جمالزاده

یست و چهار پنج سال پیش در موقع تعطیل تابستان و بسته شدن آموزشگاهی که در آنجا درس می خواندم سفری به ایران نمودم. روزی در بازار حلبی سازها به دیدن میرزا محمود کتابفروش خونساری که از دوستان زبده و دیرینـﮥ پدر شادروانم بود رفتم. از دیدنم شادیها کرد و مرا پهلوی خود نشانده از قهوه خانـﮥ تنک و تاریکی که به دکانش چسبیده بود پی در پی دو سه استکان چای داغ قند پهلو برایم سفارش داد. در میان هیاهوی بازار و غوغایی که از صدای چکش حلبی سازها در زیر زنجیره گنبدهای سوراخ دار سقف پیچیده و گوش فلک را کر می کرد دو ساعت تمام از صحبتهای این پیرمرد روشندل که اینک سالهای دراز است که روان پاکش به روان رفتگان پیوسته لذت بردم.

در همین زمینه