جمعه, 14ام تیر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

قصه عینکم - رسول پرویزی

به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی‌های حافظه‌ام روشن و پرفروغ مثل روز می‌درخشد. گوئی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانة اول حافظه‌ام باقی است.

طنز - آشغالدونی - خسرو شاهانی

...آنوقت‌ها خانه ما واقع در یک کوچه فرعی منشعب از یک خیابان اصلی بود. در این کوچه تنگ و بن بست حدود چهارده پانزده خانوار زندگی می کردند.

چل تیكه - محمد پور ثانی

باور كنید وقتی از پله‌های عكاس خانه بالا می‌رفتم، به تنها چیزی كه فكر نمی‌كردم این بود كه كارمان با عكاس مربوطه به كتك كاری بكشد و با دماغی خون آلود از كلانتری محل سر در بیاوریم!

قصّه‌های شیرین ایرانی مرزبان‌نامه - شتر و شتربان

شتربانی شتری داشت. هر روز به نمک‌زار می‌رفت، خرواری نمک بار شتر می‌کرد، می‌برد بازار می‌فروخت و زندگی‌اش را می‌گذراند.

داستان کوتاه - کلاه فروش

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.

راهی غیر تکراری برای ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

در همین زمینه