سه شنبه, 08ام مرداد

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

كباب غاز - سید محمد على جمالزاده

شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با هم‌قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم كه هركس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه یك مهمانی دسته‌جمعی كرده، كباب غاز صحیحی بدهد دوستان نوش جان نموده به عمر و عزتش دعا كنند.
زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فورن مساله‌ى مهمانی و قرار با رفقا را با عیالم كه به‌تازگی با هم عروسی كرده بودیم در میان گذاشتم. گفت تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده‌ای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی. ولی چیزی كه هست چون ظرف و كارد و چنگال برای دوازده نفر بیش‌تر نداریم یا باید باز یك دست دیگر خرید و یا باید عده‌ى مهمان بیش‌تر از یازده نفر نباشد كه با خودت بشود دوازده نفر.

وقتی كه ماه ریفی از خربزه خیال بود

برگرفته از شورای گسترش زبان و ادب فارسی:
اولین تصویری كه از آن دوران به یادم می آید مال سالهای مدرسه است. وقتی كه كیف درب و داغانم را توی دستم گرفته بودم و داشتم توی آسمان سیر می كردم آسمان روشن روشن بود: و ابرهای سفید درخشان در آبی روشن آن، شفاف شفاف ابرهای قلمبه و گرد روی هم افتاده بودند و شكل....

در مذمّت اسراف و تبذیر

شک نیست که اسراف, مُبذَّرِ کنوزِ اموال و مخرَّبِ قصورِ اعمار ست و مرد مسرف, از فایدة نعمت محروم بود و به وخامت عاقبت و ندامت, گرفتار. و نصّ قرآن, مر فرزندان آدم را در تناولِ طعام و محافظت غذا می‌فرماید: قوله- تعالی- «کُلُوا وَ اشَرُبوا وَ لا تُسِرفُو اِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسرفین» و مصطفی- صلعم- فرموده است: «الاِقتصادُ نِصفُ العیش» و گفته‌اند: این حدیث در میانه گرفتن آن است که دخل چنان گیری که شاید و نتیجة دیگر آن است که خرج چنان کنی که باید.

عشق پاک

پیرمرد صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

عیادت یک ناشنوا

مرد کری بود که می‌خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف. وقتی ببینم لبهایش تکان می‌خورد، می‌فهمم که مثل خود من احوالپرسی می‌کند.

ادّعای خدایی

شخصی دعوی خدایی می کرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: «پارسال این جا یکی دعوی پیغمبری می کرد، او را بکشتند» گفت: «نیک کردند، که من او را نفرستادم.»

در همین زمینه