شنبه, 15ام تیر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

مدادرنگی‌ها و پاک‌کن بداخلاق

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی اتاق محمد 2 تا جامدادی، یک مداد سیاه، مدادرنگی‌ها و پاک‌کن وجود داشت.

کلاغ بازیگوش

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود کلاغ کوچکی بود که تازه از تخم بیرون آمده بود.

داستان کوتاه - «بخت و اقبال»

شیر بزرگ، بیمار شده و در بستر افتاده بود. تمام حیوانات، ناراحت و نگران از اینکه مرگ شاه جنگل نزدیک است دور او جمع شده بودند.

داستان کوتاه - چهار زن

روزی روزگاری، تاجر ثروتمندی چهار زن داشت. این تاجر چهارمین زنش را بسیار دوست می‌داشت و برای او بهترین و گران قیمت‌ترین زیورآلات و لباس‌ها را می‌خرید.

قصّه‌های شیرین ایرانی مرزبان‌نامه - شـغال خـــرسوار

شغالی نزدیک باغ انگوری لانه داشت. هر روز از سوراخ دیوار وارد باغ می‌شد و تا می‌توانست، انگور می‌خورد. بقیّه را هم له می‌کرد و از بین می‌برد. باغبان وقتی فهمید دزد انگورها شغال است، چماقش را برداشت و در گوشه‌ای پنهان شد. شغال وارد باغ شد. رفت سراغ انگورها. باغبان فوری سوراخ دیوار را گرفت و راه فرار شغال را بست.

قصه‌های مثنوی - خرِ لاغر آبکش و اسبانِ خوش نوا

حضرت مولانا داستان خری را می‌گوید که لاغر اندام بود. طاقت بار نداشت و کمرش از بارِِ زیاد، خم شده بود. صاحب او که مرد سقایی بود، در عوضِ جو به او کاه می‌داد ولی کار فراوان از او می‌کشید.

در همین زمینه