سه شنبه, 08ام مرداد

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

درخت غرغرو

یک درخت پیر بود، تا دلت بخواهد غرغرو. همش غر می‌زد. حوصله هیچ کس را هم نداشت. واسه همین تک و تنها مانده بود.

داستان‌های كهن ایرانی - وامق و عذرا

در زمانهای قدیم فلقراط پسر اقوس بر جزیره كوچك شامس حكومت می كرد. این پادشاه فرمانروایی خودكامه و ستمگر بود، اما به آباد كردن سرزمین خود شوق بسیار داشت. او در آن جا بتی بر پا كرد كه یونانیان او را مظهر ازدواج و نماینده زنان می شمردند.

سرگذشت یک کفش

به نقل از اطلاعات:

به خودم كه اومدم دیدم توی دست‌های وحیدم و اسیر نگاهش هستم .سریع من رو پاش كرد و رفت توی حیاط داد?زد: پس كی می‌ریم مهمونی؟ ای بابا دیر می‌شه‌ها؛ عید بود من هم جزو لباس‌ها و دیگر چیزهای نو و جدید عید برای وحید بودم. وحید من را همه‌ جا می‌برد و پز می‌داد كه قشنگ‌ترین كفش‌های دنیا را دارم. آن همیشه با یك دستمال من را تمیز می‌كرد و می‌گذاشت قسمتی از حیاط كه سایه بود. احساس می‌كردم خوشبخت‌ترین كفش دنیا هستم و همیشه در راحتی بودم.آن طرف حیاط یك جفت كفش پاره پوره وجود داشت كه وحید بعضی اوقات آن‌هارا می‌پوشید نمی‌دانستم چرا آن كفش‌ها این ریختی هستند.

داستان لبخند مادر

صبح یک روز سرد، مینا از پنجره مشغول تماشای حیاط بود که جوجه گنجشکی را دید که بی‌حال لب پنجره افتاده بود. آن را به داخل اتاق آورد و بعد از این که پرهای خیسش را خشک کرد ،به او کمی آب و دانه داد تا کم‌کم حال جوجه گنجشک بهتر شد.

بازآفرینی حکایت‌های سعدی 2 - آهسته و پیوسته

بود و بود و بود. در شهری کوچک، در حاشیه ی کویر، جوانی زندگی می‌کرد به نام خسرو که بسیار تیزرو و چالاک بود. او پاهایی قوی و نیرومند داشت. در دویدن کسی به گرد او نمی‌رسید. به همین خاطر خیلی به خودش می‌بالید و مغرور بود.

میمون بازیگوش

روزی روزگاری در یک جنگل زیبا حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. در بین این حیوانات بچّه میمونی هم زندگی می‌کرد.

در همین زمینه