سه شنبه, 08ام مرداد

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

یک نقاشی برای آقا باغبان

توی خیابان بودیم، با مادر. می‌خواستیم برویم نانوایی و نان بخریم. همان نانوایی که جلویش یک باغچه دارد. یک باغچه پُر از بوته‌های سبز و درخت های بزرگ.

چو بیشه تهی ماند از نره شیر

نقل است که عبداله اوزبک، خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد، روزی در سیستان عبورش بر قبر رستم افتاد.

کر و عیادت مریض - داستانی از مثنوی معنوی به نثر

مرد کری بود که می‌خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تکان می‌خورد. می‌فهمم که مثل خود من احوالپرسی می‌کند.

داستان شیخ صنعان (4)

ازین پیش یاد کردیم که چون شیخ از پا درآمد، مریدان ترک وی گفتند مریدی آگاه و کاردیده یاران را به ملامت گفت: ای تردامنان عاری از وفا و مهر از چه روی شیخ خویش را در غرقاب بلا رها ساختید و سر خود گرفتید، چرا دست توسل در دامان تضرع نزدید و از خدای بخشاینده نجات وی را خواستار نیامدید. اینک باقی ماجرا.

حکایات مثنوی به نثر - 1

پادشاه قدرتمند و توانایی، روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت، در راه کنیزک زیبایی دید و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترک را از اربابش خرید، پس از مدتی که با کنیزک بود. کنیزک بیمار شد و شاه بسیار غمناک گردید. از سراسر کشور، پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند.

داستان شیخ صنعان (3)

سپس عطار گوید هرگز مپندار که این حالت و این لغزش تنها آن پیر را پیش آمد؛ نه چنین است که این صورت حال آدمیان است هر لحظه در معرض هجوم صرصر هوایند و وسوسه ابلیس حیلت‌ساز.

در همین زمینه