داستان ایرانی

داستانهای تهران 6 - از شیر مرغ تا جان آدمیزاد

برگرفته از روزنامه اطلاعات

نویسنده: محمود بر آبادی ـ تصویرگر:شادی هاشمی

پدر در اتاق خودش، روی صندلی راحتی نشسته ‌بود و کتاب می‌خواند.

ستاره آمد توی اتاق و گفت: «مادر چند بار شما را صدا کرد.»

پدر گفت: «نشنیدم. گرم خواندن بودم. چه کار دارد؟»ستاره گفت: «شام آماده است.»

پدر گفت: «چند دقیقه دیگر می‌آیم.»

ستاره کنار پدر نشست و پرسید: «حالا چه کتابی می‌خوانید؟»

پدر گفت: «یک کتاب تاریخی درباره شاهان قاجار.»

ستاره گفت: «برایم تعریف ‌کنید.»

حمید پسر عموی ستاره که برای تعطیلات به تهران آمده ‌بود، وارد شد: «سلام عموجان! سیمین خانم می‌گوید شام حاضر است.»

پدر انگشتش را لای کتاب گذاشت، آنرا بست و گفت: «شما بروید، من هم می‌آیم. اگر گذاشتید من این چند صفحه را تمام کنم.»‏

ستاره پرسید: «درباره شاهان قاجار برایم می‌گویید؟»

حمید گفت: «حالا چرا شاهان قاجار؟»‏

پدر گفت: «مربوط به جایی است که فردا می‌خواهیم برویم. خوب است آدم پیش از بازدید آثار تاریخی، اطلاعاتی دربارۀ آن‌ها به دست آورد.»

حمید پرسید: «کاخ گلستان؟»

پدر گفت: «بله. کاخ گلستان محل زندگی شاهان قاجار بوده؛ در آنجا تاج‌گذاری کرده‌اند و سفیران کشورهای خارجی در این محل به دیدن شاه می‌آمده‌اند.»

ستاره گفت: «چرا؟ مگر کاخ دیگری نداشته‌اند؟» پدر گفت: «این کاخ زیباترین عمارت تهران آن زمان بوده و هرکس آنرا دیده همین عقیده را دارد. آنها می‌خواسته‌اند با نشان دادن این کاخ ذوق و هنر ایرانی‌ها را به اروپایی‌ها نشان دهند.»

در این موقع مادر وارد اتاق شد و با تعجب گفت: «شما رفتید پدر را صدا بزنید، خودتان هم ماندید.»

ستاره گفت: «پدر داشت برای ما از کاخ گلستان تعریف می‌کرد.»

مادر گفت: «شام سرد می‌شود. بعد از شام وقت هست.»پدر گفت: «خوب برویم بچه‌ها وگرنه مادر همه تقصیرها را می‌اندازد گردن من!»

*‏

پدر اتومبیل را زیر سایه درختانی که شاخه‌هایشان درهم رفته‌بود، نگه داشت و همه پیاده شدند. مادر جلوتر رفت تا از باجه بلیط تهیه کند. ‏مسئول فروش بلیط پرسید: «کدام قسمت‌ها را می‌خواهید ببینید؟»

مادر گفت: «همۀ قسمت‌ها. پنج نفریم. سه نفرمان دانش‌آموزند.»

فروشنده به همراه بلیط‌ها که برای دانش‌آموزان نیم بها بود، یک بروشور راهنمای کاخ هم به آنها داد.

سینا بروشور را نگاه کرد و گفت: «اول باید ایوان تخت مرمر را ببینیم.»

از زیر چنارهای پیری که بر مسیر آجر فرش سایه انداخته بود از کنار استخر جلو رفتند تا به یک حوض بیضی شکل رسیدند. فواره‌های وسط حوض، آب را به اطراف می‌پاشید و چند قوی سفید که در آب شنا می‌کردند، توجهی به بازدید کننده‌ها نداشتند.

پدر گفت: «در کتابی که دیشب می‌خواندم نوشته بود که این باغ زیبا چهارصد سال پیش، یعنی در زمان شاه تهماسب صفوی ساخته شده و شاهان دیگری مانند کریم‌خان زند، فتحعلی‌ شاه و ناصرالدین شاه قاجار در این باغ، کاخ‌ها و بنا‌هایی ساخته‌اند. بعدها بعضی ساختمان‌ها را نیز خراب کرده و جای آن بنا‌های تازه ساخته‌اند تا به صورت امروزی درآمده‌است.»‏

جلو ایوان تخت مرمر، پردۀ بزرگی آویزان بود تا آفتاب مستقیماً به داخل ایوان نتابد و به نقاشی‌ها و تزیینات آن آسیب نرساند. پیشانی ایوان بر روی دو ستون سنگی مرمرین به ارتفاع ده متر بود که با نقش‌های زیبایی حجاری شده‌بود. ‏

در وسط ایوان یک تخت بزرگ از سنگ مرمر زرد بود که شش فرشته و سه دیو آنرا بردوش داشتند و ارتفاع آن از زمین، نزدیک به دو متر بود. حمید پرسید: «عموجان! این تخت زیبا را کی ساخته؟»‏

آقای مینایی گفت: «این تخت که به آن تخت سلیمان هم می‌گویند به دستور فتحعلی شاه قاجار توسط سنگ تراشان اصفهانی ساخته شده‌است.»

بر دیوارهای ایوان شش پردۀ بزرگ نقاشی از فتح علی شاه، نادرشاه و شاه اسماعیل صفوی بود و قسمت شمالی ایوان پنج در چوبی منبت کاری به شکل «اُرسی» داشت.

در سمت راست ایوان تخت مرمر، خلوت کریم خانی بود. حوض زیبایی زیر طاق هلالی‌اش که بر دو ستون استوار بود، در کنار تختی سنگی دیده می‌شد. خانم راهنمایی که برای بازدیدکننده‌ها توضیح می‌داد گفت: «اینجا قدیمی‌ترین قسمت کاخ گلستان است که در زمان کریم‌خان زند ساخته شده‌ است و این سنگ قبری که می‌بینید مربوط به ناصرالدین شاه است که بعداً به این مکان منتقل شده‌است.»‏

قسمت بعدی نگارخانه بود که تابلوهایی از نقاشان بزرگ دورة قاجار مانند: کمال‌الملک، مهدی مصّورالملک و محمودخان صبا دیده می‌شد.

مادر تابلویی از کمال‌الملک را نشان داد و گفت: «چقدر قیافة این مرد گدا طبیعی است.»

بعد از نگارخانه، آنها به عمارت حوض‌خانه رفتند. سه در چوبی منبت‌کاری و بالادری‌های نیم‌دایره که با شیشه‌های رنگین تزیین شده‌بود، نشانة حوضخانه بود و یک چلچراغ بلور که از سقف آویزان بود و شمعدانی‌هایی که به دیوار نصب بود، زیبایی خاصی به آنجا داده بود. در این محل آثار نقاشان خارجی به نمایش گذاشته‌ شده‌بود. این آثار و بسیاری از تندیس‌ها و وسایل زینتی، اشیایی بود که شاهان کشورهای اروپایی به شاهان قاجار هدیه کرده ‌بودند. سینا ماکتی از یک زیردریایی را نشان داد و گفت: «این زیردریایی هدیة ژول ورن است.»

حمید گفت: «حتماً همان است که در داستان «بیست هزار فرسنگ زیردریا» از آن الهام گرفته!»

خانم راهنما گفت: «در طبقه بالای نگارخانه و حوض‌خانه زیباترین تالارهای کاخ گلستان قرار دارند. تالار آینه، عاج و سلام. متأسفانه در حال حاضر بازدید از این سه تالار برای عموم امکان پذیر نیست. تالار سلام را ناصرالدین شاه پس از نخستین سفرش به اروپا، در اصل برای تأسیس موزه ساخت.»

حمید پرسید: «چرا به آن تالار سلام می‌گویند؟»

او گفت: «چون مراسم سلام‌های رسمی شاه در عیدها در این مکان برگزار می‌شد.»

آنها از پیاده رو سنگ‌فرش به طرف ساختمان چندطبقه‌ای که در ضلع شرقی باغ گلستان بود رفتند. دیوارهای کاخ در این مکان با کاشی‌کاری‌های زیبا و ظریف به رنگ‌های فیروزه‌ای، زرد و اُخرایی آراسته شده‌بود. در وسط کاشی‌ها هم نقاشی‌هایی دیده می‌شد که بعضی از آنها مربوط به داستانهای پهلوانی و شاهنامه بود و البته به زیبایی آثار داخل موزه نبود.

شمس‌العماره بنای چند طبقه‌ای بود که با پلکانی از سنگهای گران قیمت به تالار طبقه دوم منتهی می‌شد. تالار بر ستون بلند استوار بود و بر روی تالار یک طبقه اصلی و بر روی آن در دو طرف، دو ساختمان سه طبقه به شکل قرینه ساخته بودند. در وسط این دو ساختمان هم مناره‌ای بود که ساعتی بزرگ بر بالای آن دیده می‌شد. ‏

پدر گفت: «شمس‌العماره یکی از بناهای بلند تهران قدیم بوده که به دستور ناصرالدین شاه در سال 1284 ساخته شده و با توجه به امکانات فنی آن زمان فوق‌العاده است.»‏حمید پرسید: «چرا این ساختمان با ساختمان‌های دیگر کاخ گلستان فرق دارد؟»پدر گفت: «خوب فهمیدی، این بنا تحت تأثیر معماری اروپایی ساخته شده، ولی خوب هم از نظر شکل ظاهری و هم از نظر آرایش داخلی یکی از بناهای زیبای تهران است.

خوب نگاه کنید، آینه‌کاری‌ها، نقاشی‌ها و گچ‌بری‌های این عمارت از نظر نمایش شیوه‌های مختلف و متنوع تزیینات داخلی بنا در ایران، بی‌نظیر است.»

در سمت جنوبی باغ، عمارت بادگیر بود. عمارت بادگیر تالار بزرگی داشت که ستون‌ها، دیوارها و سقف آن با نقاشی، زرنگاری، آینه‌کاری، گچ‌بری و منبت‌کاری پوشیده شده‌ بود. چلچراغی زیبا در سقف خودنمایی می‌کرد. ‏

سپیده پرسید: «پدر! چرا به اینجا بادگیر می‌گویند؟»

پدر گفت: «در زیر این قسمت زیرزمین بزرگی هست که در چهارگوشه آن، چهار بادگیر بلند با کاشی‌های معرّق آبی، زرد و سیاه با قبه‌های زرین قرار گرفته و هوای زیرزمین، تالار و اتاق‌ها را به خوبی خنک می‌کنند. در قدیم که مثل امروز کولر و دستگاه‌های خنک‌کننده نبود، از بادگیر برای خنک‌کردن خانه‌ها استفاده می‌کردند.»‏

حمید گفت: «در اصفهان هم از بادگیر برای خنکی هوا استفاده می‌کردند که هنوز هم هست.»‏

در زیر عمارت بادگیر، عکس‌خانه بود. در این قسمت باید چند پله پایین می‌رفتند.

مادر گفت: «من همین جا می‌مانم، شما بروید.»

پدر، سینا و حمید از پله‌ها پایین رفتند و به زیرزمینی که حوضی در وسط آن بود، رسیدند. در این محل عکس‌هایی که خود ناصرالدین شاه از مراسم مختلف و یا از خانوادة سلطنتی قاجار گرفته ‌بود، بر دیوارها نصب بود.

در فاصله‌ای که پدر و سینا و حمید به دیدن عکس‌خانه رفته بودند، مادر و ستاره هم به دیدن تالار الماس رفتند. در سه طرف تالار الماس، سه ایوان آینه‌کاری و طاق‌نماهای باریک و کشیده ساخته شده بود و در سمت شمالی تالار، پنجره‌های ارسی بود که هنگام باز شدن بالا می‌رفتند و زمان بسته شدن پایین می‌آمدند.‏

پنجره‌ها با شیشه‌های رنگی به طرز زیبایی تزیین شده ‌بودند. در تالار الماس ظرف‌ها، گلدان‌ها و اشیای زینتی و قدیمی که ساخت کشورهای خارج بود، نگهداری می‌شد. در آن میان بشقاب‌های چینی هدیه ناپلئون بناپارت به فتح علی شاه، توجه را بیش از بقیه، جلب می‌کرد. یک مجسمة قدی برنزی از عباس میرزا، شاهزاده قاجار هم در ورودی تالار بود.

عمارت بادگیر بسته بود و آنها نمی‌توانستند آنجا را ببینند و آخرین محلی که در کاخ گلستان بود و نتوانستند بازدید کنند، کاخ اَبیض بود که به موزۀ مردم‌شناسی اختصاص یافته بود.

حمید پرسید: «چرا به این عمارت کاخ اَبیض می‌گویند؟»

پدر گفت: «اَبیض به عربی یعنی سفید. چون نمای ساختمان در قسمت شمال و شرق سفید است، به این اسم نامیده می‌شود.»

با آنکه همة قسمت‌های کاخ گلستان را ندیده بودند، اما موقع رفتن بود. مادر گفت: «دیدن تمام قسمت‌های کاخ گلستان در یک روز ممکن نیست. بس که چیزهای دیدنی دارد. باید آدم برای هر قسمت یک روز بیاید.»*